محل تبلیغات شما
وقتي از خواب بلند شد،اول به خوابي كه ديده بود فكر كرد.خواب هاي كه محال برد واقعي شن.بعد بلند شد و خودشو كشت.بعد ماسكاي شكسته ديروزشو بهم چسبوند و گذاشت تا خشك شن.وقتي كه ماسكاش كامل خشك شدن،انداختشون دور.بعد دروغ گفت.يه عالمه.نميدونم چن تا.ده تا،صدتا،هزارتا،نميدونم.بعد اينكه دروغاش تموم شد،عشق ورزيد.به همه.به همه بجز خودش.وقتي كه عشق ورزيدنش تموم شد،قلبشو أورد بيرون.پارش كرد و داخلشو بيرون اورد.توي اون قلب خيلي چيزا جمع شده بودند.چيزاي زشت و ترسناكو

عنوان نداردو كوووووووووووفت

بعد بلند شد و خودشو كشت.

بهشتي با حال و هواي جهنم

كه ,وقتي ,تموم ,شن ,خودشو ,كشت ,شد و ,بلند شد ,و خودشو ,وقتي كه ,به همه

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها